جدول جو
جدول جو

معنی تازه گرداندن - جستجوی لغت در جدول جو

تازه گرداندن
(مُ حَ / حِ ظَ)
تازه گردانیدن. تازه کردن. تجدید کردن. احیا کردن. پس از منسوخ بودن از نو معمول داشتن:
بکفرش زاول ایمان آرد آنگه
چو ایمان گفتی، ایمان تازه گردان.
خاقانی.
، خرم کردن. باصفا کردن: و گروهی گفته اند که وی (روی نیکو) ... باران رحمت است که روضۀ معرفت را تازه می گرداند. (نوروزنامۀ منسوب بخیام)، خوش کردن. شاد کردن:
بداودی دلم را تازه گردان
زبورم را بلندآوازه گردان.
نظامی.
، لطیف و باطراوت کردن: شراب... گونۀ رو سرخ کند و پوست تن را تازه و روشن گرداند. (نوروزنامۀ منسوب بخیام)، آباد کردن. عمران کردن. بارونق کردن:
نباید که باشد جز او شاه روم
که او تازه گرداند آن مرز و بوم.
فردوسی.
رجوع به تازه و ترکیبات آن و تازه گردانیدن شود
لغت نامه دهخدا
تازه گرداندن
تازه کردن
تصویری از تازه گرداندن
تصویر تازه گرداندن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باز گرداندن
تصویر باز گرداندن
بازگشت دادن، برگردانیدن، باز فرستادن، واپس دادن
فرهنگ فارسی عمید
(رَ جَ خوا / خا دَ)
گدائی کردن:
خوردی چو پیاله خون بی جرمان
آمد گه آن که کاسه گردانی.
جوینی.
و رجوع به کاسه گردان شود
لغت نامه دهخدا
(مُطَ / طِ مَ)
نو شدن. تازه گشتن. نو گشتن. نو گردیدن. تجدید شدن، مجازاً بمعانی ذیل آید: بنوی پدیدآمدن. حادث شدن. اتفاق افتادن: رسول از بلخ رفت... پنج قاصد با وی فرستادند چنانکه یکان یکان را بازگرداند با اخباری که تازه می گردد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 297). همچنانکه از سبب ها حالها تازه گردد اندر تن مردم آنرا امراض گویند، از امراض نیز حالها تازه گردد، آنرا اعراض گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، مجازاً، خوش و خرم شدن. تابناک شدن:
ورا چون تن خویش داری بمهر
بفرمان او تازه گرددت چهر.
فردوسی.
- تازه گردیدن دین، کیش و مانند آن، استوار شدن آن. استحکام وی:
کزین بگذری پنج راهست پیش
کز آن تازه گردد ترا دین و کیش.
فردوسی.
فرستم چو فرمایدم پیش اوی
وز آن تازه گردد دل و کیش اوی.
فردوسی.
- تازه گردیدن روان (جان) ، فرح و سرور یافتن روح و جان. شادشدن آن:
پر از گاو و نخجیر و آب روان
ز دیدن همی تازه گردد روان.
فردوسی.
ز بس رنگ و بوی و ز آب روان
تو گفتی کز او تازه گردد روان.
فردوسی.
بگرد اندرش آب و رود روان
که از دیدنش تازه گردد روان.
فردوسی.
خوشا بهاران کز خرمی و بخت جوان
همی بدیدن روی تو تازه گردد جان.
فرخی.
بسبزی کجا تازه گردد دلم
که سبزی بخواهد دمید از گلم ؟
(بوستان).
ای نسیم کوی معشوق این چه باد خرمست
تا کجا بودی که جانم تازه میگردد ببوی.
سعدی.
رجوع به تازه و ترکیبات آن، مخصوصاً تازه گشتن شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ کَ دَ)
تند و بران گرداندن. برنده و حاد ساختن لبه یا نوک چیزی مانند شمشیر و نیزه و جز اینها، قوی گردانیدن. تند گرداندن:
جهاندیدگان را همه گرد کن
زبان تیز گردان به نیکوسخن.
فردوسی.
... مفاصل را نرم کند و فرمانبردار کند وحفظ را تیز گرداند و دل را قوت دهد. (نوروزنامۀ منسوب به خیام). رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تازه گردانیدن
تصویر تازه گردانیدن
تازه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاسه گرداندن
تصویر کاسه گرداندن
گدایی کردن: (خوردی چو پیاله خون بی جرمان آمد گه آن که کاسه گردانی) (جوینی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باز گرداندن
تصویر باز گرداندن
باز گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
نو شدنتازه گشتن نو گشتن نو گردیدن، بنوی پدیدآمدن حادث شدن اتفاق افتادن، خوش شدن خرم گشتن
فرهنگ لغت هوشیار